loading...
مجله اینترنتی 7 ایرونی
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
ایمیل های شما برای شرکت در مسابقه 6 354 shahram
هدر لایه باز با موضوع تفریحی سری اول 0 196 shahram
4 کد کاربردی و مفید برای وبلاگ یا وب سایت 0 155 shahram
کد بنر گوشه باقابلیت مخفی کردن بنر و باز شدن لینک 0 110 shahram
کد اسلایدر زیبای آخرین نظرات 0 148 shahram
ابزار گوگل پلاس حرفه ای و زیبا 0 146 shahram
کد تبلیغات متنی برای تمام سیستم ها 0 162 shahram
دربی تهران (( بنظر شما کدوم تیم میبره؟ )) 1 159 shahram
ایجاد امکانات در انجمن 0 110 shahram
سایت طراحیون مسدود شد 1 176 shahram
جلوگیری از کپی کردن مطالب 1 151 soft
عکس جدید امیر آقایی با ظاهری متفاوت در رودخانه 2 176 soft
ترول های با مزه سری اول 2 177 soft
تاپیک جامع سفارش کاور برای شبکه اجتماعی به رایگان 2 255 soft
کسی هست یه قالب خوب به من معرفی کنه 1 167 shahram
طراحی رایگان بنر برای کاربران انجمن 3 354 shahram
نوشته بصورت نئون 0 119 shahram
حرکت متن در نوار وضعیت 0 94 shahram
بارش برف 0 98 shahram
پیام خوش امد گویی 0 100 shahram
کد قفل کردن راست کليک 0 90 shahram
دانلود اکشن حرفه ای برای زیباتر کردن عکس 0 109 sam17
قالب کامل عکس چت 0 141 shahram
قالب کامل ربو چت (robochat) برای چت روم 0 110 shahram
اسکریپت وبلاگدهی وطن بلاگ نسخه 4.1 همراه با آموزش نصب 0 98 shahram
میگم یه وقت زشت نباشه ! ( طنز ) 2 149 shahram
تصادف وحشتناک تریلی با 25 خودرو در تبریز !+ تصاویر 2 142 shahram
دوست داری تو کدوم موقعیت باشی ( طنز ) 2 158 shahram
اوباما رو ببین !!! 2 136 shahram
اگه می تونی این جمله ها رو تکرار کن !!! 1 92 morebi
علیرضا بازدید : 111 1392/11/14 نظرات (0)

روزنامه اعتماد: من جزييات را خيلي دوست دارم. تولستوي هم به توصيفات كلي علاقه‌مند بود، اما توصيفات من روي بخش‌هاي بسيار كوچكي متمركز است. وقتي كه جزييات ريز را توصيف مي‌كنيد، تمركز شما دقيق‌تر و دقيق‌تر مي‌شود، برخلاف كاري كه تولستوي مي‌كرد و به چيزي غيرواقعي‌تر مي‌‌رسيد.

اين همان كاري است كه مي‌خواهم انجام بدهم من يك نويسنده ادبيات معاصرم كه چيزي بسيار متفاوت است. در زماني كه كافكا مي‌نوشت ما فقط موسيقي، كتاب‌ و تئاتر داشتيم، اما حالا ما اينترنت، سينما، فيلم‌هاي ويديوهاي كرايه‌يي و بسياري چيزهاي ديگر داريم. اكنون رقابت بسيار زياد است. مهم‌ترين مساله زمان است: در قرن نوزدهم، مردم (من درباره طبقه‌يي كه وقت آزاد دارند صحبت مي‌كنم) وقت زيادي داشتند، بنابراين كتاب‌هاي حجيم مي‌خواندند.

از هاروكي موراكامي تنها نمي‌توان به عنوان يك نويسنده ژاپني كه بيشترين آثار ترجمه به انگليسي را دارد ياد كرد، بلكه علاوه بر اين او مشهورترين نويسنده ژاپني است كه كتاب‌هايش در سراسر جهان فروش فوق‌العاده‌يي دارند، به ويژه در ايران خودمان. بهترين آثار او در وادي سرگشتگي جاي مي‌گيرند، بين رئاليسم و خيال، داستان‌هاي پليسي و علمي/تخيلي. جهان موراكامي، جهاني تمثيلي است، ساخته و پرداخته سمبل‌هايي كه تا ابد رازآلود باقي مي‌مانند، اما با وجود وابستگي او به فرهنگ عامه (و به‌ويژه فرهنگ پاپ امريكايي) مي‌توان ادعا كرد كه دنياي او در مقايسه با ساير نويسندگان شخصي‌تر است.



آقاي موراكامي، كارهاي روزمره‌تان را چطور انجام مي‌دهيد؟

هنگامي كه مشغول نوشتن رماني هستم، ساعت چهار صبح بيدار مي‌شوم و پنج تا شش ساعت كار مي‌كنم. بعدازظهرها 10 كيلومتر راه مي‌روم يا 1500 متر شنا مي‌كنم (يا هر دو كار را انجام مي‌دهم)، بعد كمي مطالعه مي‌كنم و گاهي هم موسيقي گوش مي‌دهم. ساعت نه شب مي‌خوابم.

من تمام اين كارها را هر روز و بدون هيچ‌گونه تغييري انجام مي‌دهم. تكرار به خودي خود به امر مهمي بدل مي‌شود، اين كار يكجور هيپنوتيزم است. من خودم را هيپنوتيزم مي‌كنم تا بتوانم بيشتر به اعماق ذهنم نفوذ كنم، اما براي اينكه بتوانم اين تكرار را مدت زيادي حفظ كنم - شش ماه تا يك سال- بايد از قدرت ذهني و جسمي خوبي برخوردار باشم. در چنين موقعيتي، نوشتن يك رمان بلند به‌منزله تمريني حياتي است. توان جسمي به اندازه حساسيت هنري واجب و ضروري است.

مي‌خواهم درباره شخصيت‌هاي داستان‌هايتان سوال كنم. وقتي مشغول نوشتن هستيد آنها تا چه حد به نظرتان واقعي مي‌آيند؟ آيا برايتان مهم است كه آنها يك زندگي مستقل از داستان دارند؟


زماني كه شخصيت‌ها را در كتاب‌هايم خلق مي‌كنم، دوست دارم شاهد افرادي واقعي در زندگي‌ام باشم. من علاقه چنداني به وراجي ندارم و بيشتر دوست دارم به داستان‌هاي سايرين گوش كنم. درباره اينكه چه نوع شخصيتي دارند قضاوت نمي‌كنم، فقط سعي مي‌كنم به اين فكر كنم كه آنها چه احساسي دارند و مي‌خواهند به كجا بروند. من برخي از خصوصيات اين مرد و چندتايي هم از آن زن مي‌گيرم. نمي‌دانم اين كارم «رئاليستي» است يا «غيررئاليستي» اما به نظر خودم، شخصيت‌هاي من بسيار واقعي‌تر از آدم‌هاي واقعي هستند. در آن شش يا هفت ماهي كه مشغول نوشتن هستم آن شخصيت‌ها درون من هستند. درونم يك‌جور جهان هستي است.

اغلب به نظر مي‌رسد قهرمان‌هايتان در خدمت ديدگاه شما نسبت به درون دنياي فانتزي داستان‌هايتان هستند؛ رويايي در روياي ديگر.


لطفا اين‌طوري به قضيه نگاه كنيد! من يك برادر دوقلو دارم و زماني كه من دو ساله بودم، يكي از ما دونفر -آن ديگري دزديده شد - به جاي بسيار دوري برده شد و از آن به بعد ما همديگر را نديديم. من تصور مي‌كنم او قهرمان من است. بخشي از وجود من كه من نيست و ما مدت‌هاي مديدي است كه همديگر را نديده‌ايم. او يكجور بدل خود من است. ما دي. ان.‌اي مشابهي داريم، اما محيطي كه در آن بزرگ شده‌ايم متفاوت است؛ بنابراين روش فكري ما متفاوت است. هرگاه كه من كتابي مي‌نويسم پا در كفش ديگري مي‌كنم زيرا گاهي وقت‌ها از خودم خسته مي‌شوم و به اين‌طريق مي‌توانم فرار كنم. اين يك خيال است و چطور مي‌توانيد وقتي كه خيالي نداريد دست به كار نوشتن كتابي بشويد؟

به نظر مي‌رسد در داستان‌هاي شما با دو زن كاملا متفاوت مواجهيم: زني كه قهرمان داستان يك رابطه كاملا جدي و ريشه‌يي با او دارد. اغلب اين زن ناپديد مي‌شود و خاطره‌اش ذهن شخصيت اصلي را درگير خود مي‌كند و زني ديگر كه بعدها ظاهر مي‌شود و به او در جست‌وجويش كمك مي‌كند يا اينكه خلاف اين كار را در پيش مي‌گيرند و درنهايت فراموش مي‌شود. اين زن دوم گرايش زيادي به رك‌گويي و غيرعادي‌بودن دارد و قهرمان داستان رابطه‌يي بسيار صميمي‌تر و فكاهي‌تر با وي دارد تا با زن گمشده، با همان زني كه او هرگز رابطه كاملي نداشته است. اين شخصيت‌ها به چه منظور ساخته و پرداخته شده‌اند؟

قهرمان من تقريبا هميشه مابين دنياي معنوي و دنياي مادي گرفتار مانده است. در دنياي معنوي، زنان-يا مردان- كامل، باهوش، متواضع و دانا هستند. در دنياي مادي، به قول شما، زن‌ها بسيار فعال، شوخ و مثبت هستند. آنها يكجور ذوق طنز دارند. ذهن شخصيت اصلي داستان بين اين دو دنياي كاملا متفاوت سرگردان است و نمي‌تواند بين آن دو انتخاب كند. گمان مي‌كنم اين يكي از اصلي‌ترين مولفه‌هاي من در نويسندگي است.

اغلب آثار شما را به عنوان سهل‌الوصول‌ترين نمونه‌هاي ادبيات ژاپني براي خوانندگان امريكايي مي‌دانند و اين از آنجا ناشي مي‌شود كه شما خودتان را غربي‌ترين نويسنده معاصر ژاپن مي‌دانيد. سوالم اين است كه رابطه خودتان با فرهنگ ژاپني را چگونه مي‌بينيد؟


من نمي‌خواهم درباره بيگانه‌ها در كشورهاي بيگانه بنويسم، مي‌خواهم درباره خودمان بنويسم. مي‌خواهم درباره ژاپن و درباره زندگي‌مان در اينجا بنويسم. اين موضوع برايم مهم است. خيلي‌ها مي‌گويند كه سبك من بسيار به سبك نويسندگان غربي نزديك است، شايد اين حرف درست باشد، اما داستان‌هاي من مال من هستند و غرب‌زده نيستند.

و در مقابل بسياري از چيزهايي كه به نظر امريكايي‌ها كاملا غربي هستند - مثلا بيتلزها- جزيي جدايي‌ناپذير از چشم‌انداز فرهنگي ژاپن محسوب مي‌شوند.

زماني‌كه من درباره مردمي مي‌نويسم كه همبرگر مك‌دونالد مي‌خورند، امريكايي‌ها تعجب مي‌كنند و از خودشان مي‌پرسند، چرا اين شخصيت به جاي آنكه «توفو» [يك نوع غذاي ژاپني] بخورد، همبرگر مي‌خورد؟ اما خوردن همبرگر براي ما يك امر كاملا عادي است، يك امر روزمره.

منظورتان اين است كه داستان‌هاي شما دقيقا زندگي معاصر شهري ژاپن را به تصوير مي‌كشند؟

روشي كه مطابق آن شخصيت‌ها عمل مي‌كنند، حرف مي‌زنند، عكس‌العمل نشان مي‌دهند و فكر مي‌كنند بسيار به روش‌هاي معمول ژاپني نزديك است. هيچ خواننده ژاپني -تقريبا هيچ خواننده ژاپني- گله‌يي ندارد كه داستان‌هايم خارج از فضاي زندگي معمول ژاپني است. من تلاش مي‌كنم درباره ژاپني‌ها بنويسم. مي‌خواهم درباره آنچه هستيم، به كجا مي‌رويم و اكنون در كجا ايستاده‌ايم، بنويسم. تصور مي‌كنم، اين زمينه آثار من است.

شما سابقا گفته بوديد كه طنز دارد جايگاه خود را پيدا مي‌كند. آيا اين امر به روش‌هاي ديگر هم سودمند است؟


دوست دارم خوانندگانم گهگاه لبخندي بزنند. بسياري از خوانندگانم در ژاپن كتاب‌هاي مرا در قطار و زماني كه در حال تردد هستند، مي‌خوانند. به طور متوسط هر كارمند دو ساعت در روز صرف رفت‌وآمد مي‌كند و اين دو ساعت را صرف مطالعه مي‌كند. به همين دليل هم كتاب‌هاي قطورم در دو جلد منتشر مي‌شوند، زيرا تك جلد آنها بسيار سنگين مي‌شود. برخي‌ها برايم نامه مي‌نويسند و از اين گله دارند كه به هنگام مطالعه كتاب‌هاي من در قطار مي‌خندند! اين كار برايشان بسيار خجالت‌آور است. اين همان نامه‌هايي است كه من بيشتر از همه دوست‌شان دارم. مي‌دانم كه مردم وقتي كتاب‌هايم را مي‌خوانند، لبخندي بر لب‌هايشان ظاهر مي‌شود و اين بسيار خوب است. دوست دارم در هر 10 صفحه لبخندي بر لب مردم بنشانم.

آيا اين راز كار شماست؟


گمان نمي‌كنم، اما اگر مي‌توانستم از پس آن بربيايم خوب مي‌شد. وقتي كه دانشجو بودم دوست داشتم آثار كورت ونه‌گات و ريچارد براتيگان را بخوانم. آنها نوعي شوخ‌طبعي و طنز داشتند و درعين‌حال درباره آنچه مي‌نوشتند بسيار جدي بودند. من آن‌گونه كتاب‌ها را دوست داشتم. وقتي براي نخستين‌بار آثار ونه‌گات و براتيگان را خواندم از يافتن چنين كتاب‌هايي شگفت‌زده شدم. درست مانند كشف «دنياي نو» بود.

اما شما هرگز وسوسه نشديد كه چيزي شبيه آنها بنويسيد؟


فكر مي‌كنم اين دنيا (اين زندگي شهري) خودش چيزي شبيه كمدي است. آن پنجاه كانال تلويزيون، آن آدم‌هاي احمقي كه در راس دولت‌اند، خودش كمدي است. بنابراين سعي مي‌كنم جدي باشم، اما هرچه بيشتر سعي مي‌كنم، بيشتر به كمدي مي‌رسم. در سال‌هاي 1968و 1969، زماني كه 19 ساله بودم آدم‌هاي بسيار جدي‌اي بوديم. برهه حساسي بود و مردم بسيار آرمانگرا بودند.

شما در نوشته‌هايتان بارها و بارها به جزييات پيش پا افتاده اشاره مي‌كنيد.


من جزييات را خيلي دوست دارم. تولستوي هم به توصيفات كلي علاقه‌مند بود، اما توصيفات من روي بخش‌هاي بسيار كوچكي متمركز است. وقتي كه جزييات ريز را توصيف مي‌كنيد، تمركز شما دقيق‌تر و دقيق‌تر مي‌شود، برخلاف كاري كه تولستوي مي‌كرد و به چيزي غيرواقعي‌تر مي‌‌رسيد. اين همان كاري است كه مي‌خواهم انجام بدهم.

براي تمركز بيشتر، شما قلمروي واقع‌گرايي را پشت سر مي‌گذاريد و درنتيجه روزمرّگي و امور پيش‌پاافتاده بار ديگر به چيزي عجيب و غريب تبديل مي‌شود؟


هرچه نزديك‌تر، واقعيت كمتر. اين سبك من است.

شخصيت‌هاي من واقعي‌تر از آدم‌هاي واقعي‌اند

پيش از اين شما از ماركز و كافكا به عنوان نويسندگان ادبياتي نام برديد، برخلاف آثار خودتان. آيا خودتان را يك نويسنده ادبياتي مي‌دانيد؟

من يك نويسنده ادبيات معاصرم كه چيزي بسيار متفاوت است. در زماني كه كافكا مي‌نوشت ما فقط موسيقي، كتاب‌ و تئاتر داشتيم، اما حالا ما اينترنت، سينما، فيلم‌هاي ويديوهاي كرايه‌يي و بسياري چيزهاي ديگر داريم. اكنون رقابت بسيار زياد است. مهم‌ترين مساله زمان است: در قرن نوزدهم، مردم (من درباره طبقه‌يي كه وقت آزاد دارند صحبت مي‌كنم) وقت زيادي داشتند، بنابراين كتاب‌هاي حجيم مي‌خواندند. آنها به اپرا مي‌رفتند و سه يا چهار ساعت در اپرا مي‌نشستند، اما اكنون همه سرشان شلوغ است، و هيچ طبقه‌يي كه واقعا وقت آزاد داشته باشند، نداريم. خواندن «موبي‌ديك» يا داستايوفسكي خوب است، اما مردم اكنون براي خواندن آنها بسيار گرفتارند. بنابراين، خود رمان به طور چشمگيري تغيير يافته است. ما بايد گوش مردم را بگيريم و آنها را به داخل رمان بكشيم. نويسندگان داستان‌هاي معاصر از تكنيك‌هاي حوزه‌هاي ديگري مانند جاز، بازي‌هاي ويديويي و دركل همه‌چيز استفاده مي‌كنند. من فكر مي‌كنم باز‌هاي ويديويي اين روزها بيش از هر چيز ديگري به رمان نزديك است.

بازي‌هاي ويديويي؟

من خودم دوست ندارم بازي كنم، اما شباهت‌شان را حس مي‌كنم. گاهي وقت‌ها كه در حال نوشتن هستم، احساس مي‌كنم طراح يك بازي ويديويي هستم، و همزمان يك بازيكن؛ برنامه‌يي ساخته‌ام و اكنون هم در ميانه آن هستم، دست چپ نمي‌داند دست راست چه‌كار مي‌كند. يكجور جداسازي؛ نوعي احساس گسست.

شما چگونه مي‌توانيد در هنگام برقراري ارتباط به حقيقت نزديك‌تر باشيد؟ آيا داستان‌هايتان را كوششي براي برقراري ارتباط با مردم مي‌دانيد يا بيشتر براي خودتان مي‌نويسيد؟

زماني كه مي‌نويسم فكر مي‌كنم كس ديگري مي‌تواند احساسات مرا درك كند، كس ديگري مي‌تواند آنچه را من تجربه مي‌كنم تجربه كند. من اين را همدلي مي‌نامم. زماني كه كلوب جاز داشتم، مشتريان به كلوب مي‌آمدند. شايد از هر 10 نفر، هشت نفر كلوب را دوست نداشتند. اما اگر دو نفر هم كلوب من را دوست داشتند، باز هم به آنجا بازمي‌گشتند و كاروبار كلوب هم خوب بود، اما برخي آدم‌ها مي‌خواهند كه همه آن 10 نفر كلوب‌شان را دوست داشته باشند. به نظر من كه دو نفر از اين 10 نفر كافي است. من مي‌توانم احساس كنم بعضي آدم‌ها احساس مرا درك مي‌كنند. گاهي تنهاي تنهاييد، مانند پرتاب‌كردن سنگي در تاريكي عميق. شايد به چيزي برخورد كند، اما شما نمي‌توانيد آن را ببينيد. تنها كاري كه مي‌توانيد انجام دهيد حدس زدن و باور داشتن است. شما بايد به آن عادت كنيد، به تنهايي.

آيا ترجيح مي‌دهيد در يك جزيره باشيد و بنويسيد تا در جايي باشيد كه از طرف تلويزيون دعوت به مصاحبه شويد؟


من تلويزيون را دوست ندارم، راديو را دوست ندارم. دوست ندارم در مقابل بينندگان باشم.

شخصيت‌هاي داستان‌هاي شما تلويزيون و راديو را دوست ندارند، آنها به آلبوم‌هاي موسيقي گوش مي‌دهند و اين بسيار نادر است. شخصيت‌هاي امروزي به تلويزيون و به راديو گوش مي‌دهند اما در داستان‌هاي شما شخصيت‌ها نوار را در ماشين‌شان عوض مي‌كنند و در ذهن‌شان موسيقي دارند. يكي از چيزهايي كه من درباره كتاب‌هايتان دوست دارم رابطه‌يي‌ است كه شخصيت‌ها با موسيقي دارند.

موسيقي دوست ديرينه من است و من نمي‌توانم به آن خيانت كنم و حين نوشتن به موسيقي گوش مي‌دهم.

من زماني كه مي‌نويسم نمي‌توانم به موسيقي باكلام گوش بدهم. شما چطور؟ با ضرباهنگ موسيقي مي‌نويسيد؟


خير، فكر نمي‌كنم. دوست دارم موسيقي من را احاطه كند. حس مي‌كنم كه موسيقي موجودي زنده است. معمولا به موسيقي كلاسيك گوش مي‌دهم، باروك، اورتورهاي باخ، جاز... و تاكينگ‌هدز. (مي‌خندد)

اجازه بدهيد درباره سينما صحبت كنيم. ديويد لينچ را دوست داريد؟


اوه بله، خيلي زياد. من يكي از هوداران دوآتشه او هستم.

كتاب‌هايتان موقعيت‌هايي مشابه با آنچه در «مخمل آبي» است، دارد. يك آدم معمولي كه چيزهاي خارق‌العاده‌يي را در مكان‌هاي بسيار معمولي مي‌يابد؟


ما «تويين‌ پيكس» [فيلمي از ديويد لينچ] را در ژاپن بسيار دوست داريم. آيا آن اتاق را با پرده‌هاي قرمز و كوتوله رقاص به خاطر مي‌آوريد؟ اين اتاق، ضمير ناخودآگاه را به ذهن متبادر مي‌كند؛ جايي است كه چيزي عجيب و خاص در خود شما هست. ديويد لينچ هم اين نكته را مي‌داند، و درنتيجه هر دو نفر ما مي‌توانيم همان تصاوير را، همان تصاوير مشابه را خلق كنيم.

كتاب‌هايتان شديدا نمادين است، تقريبا به شكلي سهوي.


دوست ندارم كه ضمير ناخودآگاهم را تجزيه و تحليل كنم. موهبتي است كه نيازي به هيچ توضيحي ندارد. شايد عجيب به نظر برسد، اما من زياد رويا نمي‌بينم. دست‌كم نمي‌توانم روياهايم را به خاطر بياورم، اما مي‌توانم آنها را بيافرينم.

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1162
  • کل نظرات : 304
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 789
  • آی پی امروز : 123
  • آی پی دیروز : 142
  • بازدید امروز : 1,323
  • باردید دیروز : 675
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 4,870
  • بازدید ماه : 12,091
  • بازدید سال : 74,554
  • بازدید کلی : 1,404,839