نمیدانم چرا تنم میلرزد وقتی صبحت از تو میشود نه از ترس حضورت نیست ،
از آروزی به تو رسیدن است ،
از شاید ها و باید ها و از اینکه نمیدانم داشتنت رو عاشقانه اشک بریزم یا دوریت را
نمیدانم چرا تنم میلرزد وقتی صبحت از تو میشود نه از ترس حضورت نیست ،
از آروزی به تو رسیدن است ،
از شاید ها و باید ها و از اینکه نمیدانم داشتنت رو عاشقانه اشک بریزم یا دوریت را
چقدر کم توقع شده ام ،
نه آغوشت را می خواهم
نه یک بوسه
نه دیگر بودنت را ؛
همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست ،
مرا به آرامش می رساند حتی اصطحکاک سایه هایمان کافیست !
اینکه یه نفر بهت بگه “مواظب خودت باش” حس خوبی داره
اما بهتر از اون وقتی هستش که یه نفر بهت میگه “نگران نباش من باهاتم”
تسبیحی بافته ام
نه از سنگ
نه از چوب
نه از مروارید
بلور اشکهایم را به نخ کشیده ام تا برای شادمانیت دعا کنم !
ای کاش که از حال دل من خبرت بود
ای کاش دمی ار سر کویم گذرت بود
من مرغ اسیرم که ندارم پر پرواز
ای کاش که کاشانه من زیر پرت بود
دوستت دارم ، همین ؛
این نه قابل محاسبه است نه قابل شمارش ، حتی نمی توانی میزانش را تخمین بزنی !
بی انتهاست تا وقتی هستم تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی …
دل به هر کس مسپار !!!
گرچه، عاشق باشد
حکم دلداری، فقط عشق که نیست ...
او به جز عشق باید
لایق عمق نگاهت باشد
و کمی هم بیمار
تا نگاه تو تسکین بدهد روحش را ...
دل به هر کس مسپار ...!!!
با یاد تو این ستاره ها رنگی بود
این دفتر خاطرات من سنگی بود
از درس کلاس عاشقی سهمم باز
یک زنگ فقط دوری و دلتنگی بود
گاهی دلم برای دلت تنگ میشود
چشمان من به اشک تو دلتنگ می شود
روزی اگر صدای تو در گوش من نبود
دنیا به خاطرت پر آهنگ می شود
دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی
خشن تر ، عصبی تر ، کلافه تر ، تلخ تر و جالب تر اینکه با اطراف هم کاری نداری !
همه اش را نگه میداری و دقیقا سر همان کسی خالی میکنی که دلتنگش هستی
تعداد صفحات : 115